جدول جو
جدول جو

معنی نار هندی - جستجوی لغت در جدول جو

نار هندی
(رِ هَِ)
میوه ای است در هندوستان شبیه به بهی ایران و آن را بل گویند و از آن مربا سازند بغایت خوب شود و آن را نار دشتی هم می گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). تخمی است سرخ رنگ و در میان آن لکۀ سبزرنگی وجود دارد. در خاصیت به سنبل هندی شبیه است. (شعوری از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نی هندی
تصویر نی هندی
خیزران، گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، تباشیر، بامبو، ثلج چینی، طباشیر، ثلج صینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمر هندی
تصویر تمر هندی
درختی زیبا و شبیه درخت گل ابریشم با گل های زرد یا سرخ رنگ، چوب سخت و سنگین و برگ های دراز و متناوب که هر برگ دارای ۲۰ تا ۳۰ برگچه می باشد، میوۀ ترش و خاکستری رنگ این گیاه که در غلافی دراز جا دارد و پوست آن بعد از رسیدن سخت و صدفی می شود، تمر گجرات، خرمای گجرات، انبله، خبجه، صبّار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجر هندی
تصویر حجر هندی
نوعی سنگ به رنگ های گوناگون و معمولاً سرخ که در طب قدیم برای معالجۀ درد چشم به کار می رفته، شادنه، بیدوند، شادنج، شادانج
فرهنگ فارسی عمید
(حَ جَ رِ هِ)
ایراقیطس. سنگی است که از هند خیزد مایل به سیاهی و سرخی و سائیدۀ او مایل بسرخی و زردی و شادانۀ هندی نامند. ذرور او جهت قطع خون بواسیرو جراحات بی عدیل و آشامیدن یکدانگ و کمتر از آن جهت قطع خون اعضاء باطنی بواسیر و سم عقرب مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات گوید: نوعی از شادنج است و در پارسی شادنۀ هندی گویند خونی که از مقعد آید قطع گرداند و بواسیر را سودمند بود و چون بیآشامند گزیدگی عقرب را نافع بود. و حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب آورده است: سنگی متخلخل سفید است و زرد نیز میباشد چون بر مستسقی نهند از او آب زرد بیرون آید و شفا یابد و ابن البیطار در مفردات گوید: قال جالینوس فی التاسعه هو و الحجر الذی یقال له ایراقیطس یقطعان الدّم الذی یخرج من افواه العروق التی فی المقعد و قد جربناهما. غیره، ایراقیطس هو حجر هندی اذا شرب نفع من لدغ العقارب و ینفع من البواسیر -انتهی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ابن احمد بن نصر بن عبدالعزیز الکندی، مکنی به ابومحمد و معروف به نصرک. از ائمۀ محدثان است، به سال 223 هجری قمری در بغداد تولد یافت سپس به دعوت امیر خالد بن احمد الذهلی، حکمران بخارا بدان دیار رفت و در آنجا اقامت گزید و کتاب المسند را در حدیث به نام وی تصنیف کرد، و به سال 293 هجری قمری در همانجا وفات یافت. (از الاعلام زرکلی ج 8ص 337). و نیز رجوع به تاریخ بغداد ج 13 ص 293 و تذکرهالحفاظ ج 2 ص 223 و البدایه و النهایه ج 11 ص 101 شود
لغت نامه دهخدا
(کِ رِهَِ)
عبدالرحمن فرزند حاج محمد روشن خان بن محمد نوازخان از شاگردان سید ناصرعلی نصیر، او راست: گلستان مسرت به زبان فارسی که آن را در سال 1261 هجری قمری به نام محمد امجد علیشاه و پسرش محمد واجد علیشاه در هندوستان نگاشته است. (از الذریعه ج 9 ص 493)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ هَِ)
درختی است بزرگ که درهند شرقی و افریقا روید و از بر آن قرصهایی سازند که در مداوا بکار برند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). درختی است از محصولات منطقۀ محترقه و ممالکی که تا به 30 درجۀ عرض شمالی واقع شده اند و این میوه بشکل غلافی است سیاهرنگ و مسطح و منحنی مانند شمشیر و طول آن 11 تا 13 سانتی متر و در جوف وی 3 یا 4 هسته مربعالاضلاع سرخ رنگ و گوشت این غلاف زرد رنگ و ترش و مایل به شیرینی و سه بند لیفی از میان این گوشت عبور می نماید و این میوه را به فارسی انبله و حمزه و خبجه نیزگویند. (ناظم الاطباء). خرمای هندی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). درختی است زیبا که بومی هندوستان است و در کرانه های دریای عمان نیز موجود می باشد. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 288). درختی است از تیره پروانه واران، از دستۀ ارغوانها که تنها گونۀ نوع خود می باشد و آن درختی است عظیم و مرتفع که بلندی آن تا 25 گز رسد. برگهایش مرکب و متناوب و هر برگ 20 تا 40 برگچه دارد گلهایش زرد یا سفید و یا صورتی است. امله. املی. انبله. خبجه. خرمای هندی. خرمای گجراتی. (از فرهنگ فارسی معین). بار درختی است در غلافی بقدر شبری و دانه ها به شکل باقلای کوچکی. و درخت او مثل درخت انار و برگش مثل برگ صنوبر و طعم ما فی الغلاف ترش. و سرخ تیره در سیم سرد و در دوم خشک ومسکن غثیان صفراوی و ملین طبع و مسهل صفرا و اخلاط محرقه و در حموضات مسهلی سوای او نیست و مطفی هیجان خون و جهت خفقان حار و حکه و جرب و قلاع و عطش و تبهای حاره و تبهای غشیه و کرب و تفریح محرورین بی عدیل و اکثار او مورث سحج و سعال و مضر سپرز و مولد سده و مصلحش کتیرا و خشخاش و بنفشه و لعاب بهدانه و عناب و قدر شربتش از هفت مثقال تا سی مثقال و بدلش آلوی سیاه و در غیر اسهال زرشک و دانۀ او در سیم خشک و قابض و مغز او جهت امساک منی مجرب و ضماد او جهت خلع عضوو وثی و تقویت سستی عضل. و با پیه و امثال آن جهت نضج و گشودن دمل آزموده و تضمید مطبوخ او مسکن اورام و دردهای حاره است. (تحفۀ حکیم مؤمن) :
دست در آش ترش زن که به غایت خوبست
تمر هندی و سماقست و دگر آش انار.
بسحاق اطعمه.
رجوع به بحر الجواهر و ترجمه صیدنه و فهرست مخزن الادویه و اختیارات بدیعی و ترجمه ضریر انطاکی و گیاه شناسی گل گلاب ص 224 شود
لغت نامه دهخدا
(چَ کِ)
دهی از دهستان چم خلف عیسی بخش هندیجان شهرستان خرمشهر که در 9 هزارگزی شمال هندیجان، کنار راه اتومبیل رو هندیجان به خلف آباد و در باختر رود خانه زهره. واقع است. دشت و گرمسیر است و 284 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه زهره. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان آبادی از طایفۀقنواتی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبق هندی
تصویر نبق هندی
آلوی هندی
فرهنگ لغت هوشیار
چشم بندی افسونگری، ندیده گیری شعبده بازی چشم بندی، سحر جادو، حبس نظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحر هندی
تصویر ساحر هندی
جوزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار بندی
تصویر کار بندی
عمل کار بند استعمال: (مبادا که دل تو از کار بندی این کتاب باز ماند) (قابوسنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار مندی
تصویر کار مندی
شغل کار مند عضویت اداره یا موسسه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمر هندی
تصویر طمر هندی
تمر هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجر هندی
تصویر حجر هندی
شادنه از داروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان قندی
تصویر نان قندی
لکه نان غندی
فرهنگ لغت هوشیار